کمیل بدون آنکه سخنی بگوید، صدا و حالت خوش آن مرد، بسیار او را تحت تأثیر قرار داده بود؛ در این هنگام، علی علیه السلام رو به کمیل کرد و فرمود:
«لا تُعجِبکَ طَنطَنَۀ الرَّجلِ إنَّه مِن أهلِ النّارِ؛ صدای این مرد تو را متعجّب نسازد؛ چرا که او اهل آتش است و من در آینده تو را آگاه خواهم نمود!»
کمیل که هم از اطلاع حضرت از باطن خود و هم دوزخی بودن آن مرد، بسیار شگفتزده شده بود، در فکر فرو رفت و ساکت ماند. مدّت زیادی گذشت تا آنکه ماجرای «نهروان» پیش آمد و خوارج که بسیاری حافظ قرآن بودند، به جنگ امیر مؤمنان علیه السلام پرداختند و این داستان با پیروزی حضرت خاتمه یافت. پس از پایان نبرد، کمیل همراه علی علیه السلام از میان کشتگان خوارج عبور میکردند تا آنکه حضرت، نوک شمشیر را روی سر یکی از آنها گذاشت و فرمود: «یا کمیل! أمَّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجداً و قائماً؛ یعنی «این همان شخصی است که آن شب با چنان حالتی مشغول تلاوت قرآن بود و تو را به تحسین واداشت.» در این هنگام، کمیل بر قدمهای حضرت افتاد و از خداوند طلب مغفرت نمود.[۶۱]
کمیل فرماندار امام علی علیه السلام
یکی از رخدادهایی که نسبت به رابطه کمیل بن زیاد با امام علی علیه السلام جای تأمّل و بررسی دارد، موضوع فرمانداری کمیل بر شهر «هیت» [۶۲] (نزدیک بغداد)، از سوی امام علی علیه السلام در سال ۳۹ هجری است.
البته از چگونگی، دستور و حکم امام علی علیه السلام و مدّت این حاکمیت، مدرکی در دست نیست و به جز نامه آن حضرت به کمیل پیرامون آنچه در زمان این فرمانداری اتفاق افتاد. داستان چنین بود:
معاویه در سال ۳۹ هجری لشکری متشکّل از ۶ هزار نفر به فرماندهی سُفیان بن عَوف سازماندهی کرد و به آنان مأموریت داد شهر هیت را غارت کنند و سپس به انبار و مداین رفته، این دو شهر را نیز غارت کنند
به کمیل خبر دادند که عدّهای از هواداران معاویه در شهر «قرقیسا» نزدیکی هیت تصمیم به حمله و غارت هیت گرفتهاند و کمیل بدون هماهنگی با علی علیه السلام جمعی از سربازان را با خود برداشته ، به سوی قرقیسا حرکت و اقدام به هجوم و حمله به آن شهر کرد.[۶۳]
ظاهراً این امر سبب خشم امیر مؤمنان علی علیه السلام گردید و حضرت نامهای بدین مضمون خطاب به کمیل نوشت:
«پس از یاد خدا و درود! سستی انسان در انجام کارهایی که بر عهده اوست، و پافشاری در کاری که از مسئولیت او خارج است، نشانه ناتوانی آشکار، و اندیشه ویرانگر است. اقدام تو به تاراج مردم «قرقیسا» در مقابل رها کردن مرزهایی که تو را بر آن گمارده بودیم و کسی در آنجا نیست تا آنجا را حفظ کند، و سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد، اندیشهای باطل است. تو در آنجا پلی شدهای که دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت هجوم آورند، نه قدرتی داری که در کنار تو نبرد کنند، و نه هیبتی داری که از تو بترسند و بگریزند، نه مرزی را میتوانی حفظ کنی، و نه شوکت دشمن را میتوانی در هم بشکنی، نه نیازهای مردم دیارت را کفایت میکنی، و نه امام خود را راضی نگه میداری».[۶۴]
چنان که از صریح کلمات حضرت علیه السلام بر میآید و نیز مطابق تحلیلی که شارحان نهج البلاغه از جمله ابن ابی الحدید کردهاند.
این نامه ضعف و سوء مدیریت آشکار کمیل را در این مقطع از همکاریاش با امام علی علیه السلام میرساند.
امّا این امر به معنی ضعف درونی کمیل یا عدم شجاعت و ناتوانی او در جهاد و مبارزه با دشمنان اسلام نبوده است. و علت اصلی توبیخ حضرت امام نسبت به کمیل هم به چند نکته بر میگردد:
- حمله کمیل به شهر «قرقیسا» که حداکثر تصمیم یا اراده حمله به هیت را داشتهاند نه بیشتر. این امر که از آن در معادلات نظامی به پیشدستی در جنگ یاد میشود از نظر مکتب اهل بیت قابل قبول نیست و در کارنامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلمو امام علی علیه السلامنمیتوان موردی شبیه به این را نشان داد. چرا که تمام درگیریهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با مشرکان و قبایل جزیرۀ العرب بعد از تحرّکات و اقدامات دشمنان بوده است نه قبل از آن.
- ممکن است برخورد شدید امام و نامه تند توبیخی آن حضرت به این خاطر بوده که سربازان تحت امر کمیل بخاطر حمله به «قرقیسا» و غارت شهر موجب تحریک بیشتر سپاه معاویه و در نتیجه غارت شهر «هیت» شده باشند. چنانکه ممکن است بخاطر عدم پیشبینی درست وضعیت و موقعیت نیروهای معاویه نیز باشد. و همینطور ممکن است بخاطر عدم هماهنگی با امام علیه السلامو در نتیجه تسلیم و مقهور نقشه و سیاستها و حیلهگریهای معاویه شدن، بوده است. و الّا در کارنامه مجاهدت و دفاع کمیل از آستان ولایت و امامت نقطه عطفهای فراوان و پرتوهای درخشانی وجود دارد. از جمله این که:
«شیب بن عامر ازدی» کارگزار امام در «نصیبین» نامهای به کمیل نوشت مبنی بر اینکه «عبدالرحمان بن غیاث» از طرف معاویه برای غارت سرزمین تحت فرمان امیر المؤمنین، به طرف ما میآید، نمیدانم قصد هیت دارد یا نصیبین. کمیل تصمیم گرفت جلوی مهاجمان را بگیرد، او ۶۰۰ نفر پیاده نظام، برای حفاظت از شهر گمارد و همراه ۴۰۰ سواره نظام به جنگ مهاجمان رفت. دو لشکر در منطقهای به نام «کَفَرتوثا» به یکدیگر برخورد نمودند و جنگ در گرفت؛ اما کمیل توانست سپاه شام را در هم شکسته، افراد زیادی از آنان را
دانلود متن کامل این پایان نامه در سایت abisho.ir |
از بین ببرد. او دستور داد نه به تعقیب فراری بپردازند و نه به مصدومان آسیب رسانند. در این جنگ تنها دو نفر از یاران کمیل به شهادت رسیدند.
پس از این واقعه، کمیل نامهای به امام علی علیه السلام نوشته و پیروزی خود را به ایشان گزارش داد. آن حضرت نیز پاداش خوبی به کمیل عنایت کرد و نامهای همراه با ابراز رضایت از وی ارسال نمود.[۶۵]
چنان که او در هر سه جنگی که در زمان امیر مؤمنان علیه السلام اتفاق افتاد، حضور داشت. در مورد نبرد صفّین، محمد بن سعد زهری از تاریخنگاران اهل سنّت مینویسد:
و شهد مع علی صفّین[۶۶]؛ کمیل جنگ صفین را در رکاب علی علیه السلام حضور یافت.
کمیل در جنگ نهروان هم حضور داشت و در همین جنگ بود که کمیل به سرّی از اسرار ولایت و امامت و افق علم امام علیه السلام آشنا شد.
امّا در نبرد جمل (سال ۳۶) ابن اثیر مینویسد:
به علی علیه السلام گزارش داده شد که عایشه و طلحه و زبیر همدست شده، آهنگ خروج بر علیه حکومت وی را دارند. آن حضرت، مردم مدینه را در جریان قرار داده، از ایشان برای مقابله با دشمن دعوت به عمل آورد؛ ولی آنان سستی به خرج دادند. آنگاه علی علیه السلام کمیل نخعی را نزد عبدالله بن عمر فرستاد و از او درخواست یاری نمود، که او نیز همکاری خود را مشروط به همراهی مردم مدینه نمود.[۶۷]
نمونه دیگر از شجاعت و مبارزات کمیل، نبرد با خونآشامی چون حجّاح بن یوسف ثقفی است. در واقعهای که به «دیر الجماجم» معروف شده و در سال ۸۲ هجری اتفاق افتاد، نبردی بین حجّاج از یکسو و عبدالرحمان بن محمّد از سوی دیگر واقع شد که سرانجام به شکست حجّاج منجر گردید. تاریخنگاران آوردهاند: کمیل در این نبرد، در جمع قاریان قرآن و از ارکان سپاه بود.
بعد دیگر شجاعت و ستم ستیزی کمیل همان چیزی بود که در خصوص مبارزه او و عدّهای دیگر از هواداران و پیروان امام علی علیه السلام در مبارزه با فساد بنی امیه و اعتراض به معاویه است که به تبعید کمیل انجامید.[۶۸]
چنان که مبارزه او سال ها بعد و جریان شهادتش حکایت گر جوانمردی، عظمت و روح بلند و ملکوتی کمیل است. مطابق آنچه در متون تاریخی ثبت شده است حجاج در سال ۸۲ یا ۸۳ قمری، برای جنگ با عبد الرحمن بن محمد اشعث، از بصره به کوفه لشکر کشید و در محل دیر جماجم مستقر شد. اهل کوفه و بصره برای جنگ با حجاج به عبد الرحمن پیوستند و لشکر دویست هزار نفری تشکیل دادند. از طرف دیگر جمعی هم از اهل شام به یاری حجاج آمدند . جنگ آغاز شد و هر روز عده ای کشته می شدند. در این جنگ عده ای زیر نظر کمیل می جنگیدند که مشهور به قاریان بودند و به خاطر جنگاوری و قدرتشان مشهور شده بودند. کمیل هر روز مانند روز قبل حمله می کرد. حجاج برای حمله به لشکر قاریان سه لشکر آماده کرد و علی رغم حمله ناگهانی، نتوانست آنان را متزلزل کند. این جنگ ۱۰۳ روز طول کشید. در ابتدا لشکریان عبد الرحمن که کمیل همراه آنان می جنگید، پیروز شد؛ ولی به عللی سپاه عبد الرحمن پا به فرار گذاشتند و شکست خوردند. حجاج وارد کوفه شد و یک ماه در آنجا اقامت گزید و اهل شام را در خانه اهل کوفه جا داد. او در این مدّت از مردم کوفه بیعت گرفت. هرکس که ضمن بیعت، اقرار می کرد که «من کافر شده بودم»، آزاد می شد و گرنه کشته می شد، و به همین دلیل، تعداد زیادی از اهل کوفه را گردن زد[۶۹].
حجاج پس از ورود به کوفه، کمیل بن زیاد را طلبید؛ اما او برای حفظ جان خود گریخته بود. از این رو، حجاج دستور داد تا قبیله او را مورد اذیت و آزار قرار دهند و حتی حقوق آنان را از بیت المال قطع کنند. آزار و اذیت آنان به گوش کمیل رسید و جوانمردی و روح متعالیش به او اجازه نداد که این وضع ادامه یابد. او با خود می گفت: من پیر مردی هستم که عمرم به سر آمده است و شایسته نیست به خاطر من، دیگران اذیت شوند». پس به دربار حجاج رفت و خود را تسلیم کرد. حجاج به کمیل گفت : تو بودی که می خواستی از عثمان قصاص بگیری؟[۷۰] همیشه دنبال این بودم که به تو دست پیدا کنم. جناب کمیل فرمود: «به خدا نمی دانم از کداممان بیشتر خشمگین هستی: از عثمان که خود را در معرض قصاص قرار داد یا من که از او گذشتم؟» آن گاه با شهامت تمام فرمود: «ای مرد ثقفی! دندان برای من مفشار و چون توده شن بر من مریز و چون گرگ، دندان منمای! به خدا از عمر من چیزی نمانده است. هرکاری که می خواهی، فروگذار مکن که وعده گاه ما نزد خداست و از پس کشته شدن حسابی است. همانا امیرمومنان علیه السلام به من خبر داده بود که تو قاتل من هستی[۷۱].
حجاج گفت: حجت برضد توست.
جناب کمیل فرمود : اگر داوری به دست تو باشد، چنین است.
آن گاه حجاج خون خوار دستور داد که سر مبارک کمیل را در نود سالگی از بدنش جدا کنند
این جوانمردی کمیل در پیری و ترجیح منافع، حیات و آسایش دیگران بر منفعت شخصی و فردی خویش است که از او اسطوره ای جاودانه ساخته است. و این نمونه ای از تربیت علوی و عرفانی است.
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت | کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد | |