محو ارباب ظواهر، محو ارباب سرائر، محو العبودیه و محو الجمع از اصطلاحات مربوط به این بحثاند و هر یک در لسان عرفا دارای تفسیر و ترجمه جداگانهای اند و در این بحث به همین اندازه اکتفا میشود.[۲۸۵]
«وَهم» به معنی دل به چیزی به غلط بردن است، گمان اندک بردن «و همت فی الحساب وهماً» یعنی ذهن من به غلط به سوی چیزی رفت در حالی که اراده کرده بودم غیر آن را. توهم به معنای ظن و ایهام و توهیم نیز به همین سیاق و به معنی به گمان دیگری انداختن است. و در اصطلاح کلامی و فلسفی «وهم» نیرویی است که معانی جزئی متعلق به محسوسات را درمییابد. و از نظر عرفا، کل جهان و عالم امکان وهم است. کلمّا فی الکون وهم او خیال …
همه از وهم تست این صورت غیر که نقطه دایره است از سرعت سیر[۲۸۶]
درباره مراد از «موهوم» حداقل دو احتمال وجود دارد.
- «موهوم»؛ مراد از موهوم ظاهراً مرتبه انوار جلال است و به این مرتبه موهوم اطلاق شده است یا به خاطر این که:
یک) مشاهده حق جلّ و علا در این مرتبه اضعف از مشاهده حق در مراتب دیگر مثلاً مشاهده مرتبه صفات و فنای از صفات است.
دو) و یا به خاطر این است که وهم به معنای ظن به کار رفته است و نسبت این مرتبه از توحید به مراتب مافوقش نسبت نقص به تمام و ظن به یقین است.
سه) و یا به این خاطر است که سرّ عارف به این مرتبه تعلق وانس میگیرد در حالی که مقصود اصلی اعلی مراتب توحید است.
چهار) و یا به این جهت است که عارف تصویر میکند که مقامی بالاتر از این مقام متصور نیست.
- مراد از «موهوم» خود سالک است، چون به سالک در این مرتبه به جهت فنا و استغراق و دهشت و تحیرش، هست و نیست قابل اطلاق است پس به وجهی موهوم است و به وجهی معلوم.
«صحو» در لغت به معنی هوشیاری و هوشیار شدن از مستی است. «صاح» به هوشیار پس از مستی گویند[۲۸۷]. چنان که به معنی رفتن ابر و نمایان شدن خورشید هم هست. و در اصطلاح رجوع سالک به احساس پس از غیبت است و بعد از سکر شناخته میشود.
صحو و سکر دو صفتاند در بنده[۲۸۸] و به نظر عبدالرزاق کاشانی و بسیاری عرفا صحو فوق سکر است و صحو مناسب مقام بسط است زیرا سکر چنان که اشاره شد مشعر به غیب و حیرت است و صحو نشان دهنده سلوت و هوشیاری به لذت وصال. صحو مقام شهود تام است و صاحی متمکن در حضرت جمع و شهود.[۲۸۹]
عراقی میگوید:
قطره کز دریا برون آید همی | چون سوی دریا شود دریا شود | |
گر صفات خود کند یکباره محو | در مقامات بقا یکتا شود | |
هر که دل بر نیستی خود نهاد | در حریم هستی او تنها شود | |
از مسمّا هر که یابد بهرهای | فارع و آسوده از اسماء شود |